Tuesday, June 26, 2007

وداع در اوج

متاسفانه باری ديگر هنرمندی بزرگ و تكرار نشدنی را از دست داديم .هنرمندی كه در دل تكتك مردم ايران زمين جای داشت.
اتفاقی كه هيچ جايی برای پذيرشش وجود نداشت.
وقتي امروز خبر در گذشت بانو مهستي رو شنيدم انگار برق فشار قوی بهم وصل كردن، خيلي ناراحت و شوكه شدم.
راستش باورش برام سخته نه تنها باورش، بلكه حتي فكر كردنش هم سخته.
خيلي زود بود



مهستي عزيز و مهربان آن صدايي زيبا و تكرار نشدني، هنرمندي ارزشمند،و زني بسيار دوست داشتني از اين دنياي فانی رخت بر بست و به ديار باقی شتافت.
انعكاس اين خبر در جامعه ی هنری و در بين اشنايان و همكاران و دوستداران و هوادارانش به قدری غم انگيز بود كه حتی كلمات نيز از قادر بيان آن نيستند.
چگونه می توان باور كرد كه آن چهره ی هميشه خندان ، آن هنرمند ديروز و امروز ، ديگر در بين ما نيست.
كوچ او برای همه ی‌ما ناگهانی و تكان دهنده بود . و مليونها انسان در غم از دست دادنش به عزا نشسته اند.

بله مهستی از ميان ما رفت و ديگر كسي مهستي نخواهد شد ، اما يك دنيا خاطره از او در دلهايمان زنده ماند.



او 3 سال برای پنهان كردن بيماريش سكوت كرد .
وقتي پزشك خانوادگی مهستی دكتر بروخيم مهستی دا از وجود يك غده سرطانی مطلع می سازد .او تصميم به مبارزه با اين بيماری می كند و برای اينكه كسی را ناراحت نكند از خانواده ی خود می خواهد كه در باره ی اين بيمار ی در جايی سخنی نگويند.
تا اينكه ساعاتی قبل از اجرای كنسرت در دبی در نوروز امسال(1386) مهستی احساس درد می كند و او را به بيمارستان منتقل می كنند و پزشك معالج كه از وضعيت او مطلع می گردد به هيچ عنوان به او اجازه نمی دهد تا به روی صحنه برود.
پس از اينكه اين موضوع را به سحر ،دختر او اطلاع می دهند او 24 ساعته خود را به دبی می رساند و پس از اينكه شرايط مهستی شرايطش مناسب پرواز می شود 24 ساعته به لوس آنجلس منتقل می كند.
و مهستی شيمی درمانی را آغاز می كند
او 2 ماه آخر عمر خود را در كاليفرنيا ی شمالی در كنار دختر و نوه ها يش سپری می كند .
و سرانجام، آن چهره ی هميشه خندان ، در صبح روز دوشنبه ساعت 7:50 دقيقه از لبخند باز ايستاد و دار فانی را وداع گفت و به هايده پيوست .

( 2007_1946)

















فكر نكنی دوری و اينجا نيستی، قلب من اونجاست تو تنها نيستی
خودم می رم عكسم ولی تو قاب ، ميشنوه حرف و ولی بی جواب
رفتنه من شايد يه امتحانه واسه شناخت تو تو اين زمونه
قصه نخور زندگی رنگارنگ،يه وقتايی دور شدنم قشنگه
مراقب گلدون اطلسی باش ، يه وقتايی منتظر كسی باش
كسی كه چشماش يكمی روشنه شايد يه قدری هم شبيه منه

اين واقعه ی دردناك رو به ×انواده ی مهستي عزيز به خصوص به سحر عزيز و حامعه ی هنری و تمامی مردم ايران تسليت می گوييم
ما را هم در غم خود شريك بدانيد









به ياد مهستی:
" من عاشق زندگی هستم"
روحش شاد

Monday, June 25, 2007

چه زود، بانوي آواز پر كشيد..........




اين فاجعه ي بزرگ رو به خانواده ي مهستي عزيز به خصوص سحر عزيز و جامعه ي هنري و گوگوش عزيز و تمامي دويتداران و مردم ايران تسليت مي گوييم

Saturday, June 09, 2007

گوگوش در بیمارستان بنیاد فرح بهلوی

حدودا سال 1357_1356 بود ،بيمارستان بنياد ملكه ی پهلوی كه بيمارستان قلب بود ، از گوگوش ،عارف،ستار،رامش برای اجرای برنامه برای مسئولين و كارمندان و بيماران بيمارستان دعوت كرده بود .
ما يعنی من و مادربزرگم كه ترك هم بود رديف اول نشسته بوديم .
وقتی گوگوش رو صحنه اومد همه بلند شدن و مدتی همين طور ايستاده شروع به تشويق او كردند.
گوگوش يك بلوز و شلوار تنش بود و موهاش كوتاه و تا روی شونه هاش بود
صورتش بسيار زيبا بود شبيه دختر های 18 ساله بود .و خيلی هم خوش تيپ بود
بعد از اينكه برنامه تمام شد .گوگوش كه برای رفتن تو ماشينش نشسته بود تا بره ،مادربزرگم به طرفش ميره و سرش رو تو ماشين ميكنه و به تركی به گوگوش ميگه:گوگوش سن نه ناناز سان،سن نه مارال سان .
گوگوش هم سرش رو خيلی زيبا تكون ميده و يه لبخنده مليح میزنه و مرسی مرسي ميگه و تشكر ميكنه و ميره .هنوز هم كه سال هه میگذره من اون روز رو فراموش نكردم و نمی كنم و اين اميد رو دارم كه بازم بتونم ببينمش.
H.SH

Sunday, June 03, 2007